مادر، یعنی آنکه روزی را به نامش نامگذاری کردهاند، اما هویت مستقلش را به نام "خانواده" مصادره کردهاند.
مادر بودن، یعنی قداستی که باید هر روز ثابت کنی لیاقتش را داری؛
ایثاری که انتظارش میرود، اما دیده نمیشود. مادر یعنی کسی که برایش"قربان" میروند، اما حرفش را وقتی از حد قدردانی فراتر رود، جدی نمیگیرند.
وجودش"برکت" است، تا وقتی که برای خودش—و فقط برای خودش—چیزی نخواهد. مادر خودش زیر بار "بودن" خُرد میشود و باید "الگوی بودن" برای دیگران باشد؛ او که قرار بود بهشت زیر پایش باشد، حالا فقط ایستگاه اتوبوس، صف نانوایی و آشپزخانه را زیر پا میگذارد.
جامعهای که عکس مادر را روی بلندترین بیلبوردها میزند، بدون حجابی که برای او تعیین شده او را نه یک"وجود مقدس" که یک "تهدید" میبیند. همان دست مهربان مادر که برایش شعر میسرایند، اگر برای احقاقِ حقِ ابتداییاش بالا برود، «مشکلساز» می شود.
برای مادر تقدس، مشروط است، عشق، مشروط است، احترام، مشروط است.
پس، آنچه برایش جشن گرفته میشود، تصویر ایدهآلِ یک زنِ فداکار است، نه حقوقِ واقعیِ انسانِ خستهای که پشت این تصویر، هر روز پیرتر میشود.
در واقع اختصاص یک روز به مادر، راهکار است برای فراموش کردنِ فقرِ احترام و تبریک آن، جایگزین است برای نپرداختنِ بدهیِ انصاف.
دردِ جمعی جامعه زن ها این است که یک زن باید «فرشته» باشد، اما داشتن هویتِ مستقلِ یک «زن» بعنوان خطری اجتماعی تعبیر میشود.
مادر در فرهنگ ما فرشتهای است که باید هرگز عصبانی نشود، همیشه پذیرای مهمان ناخوانده باشد، باید چایش همیشه داغ، و قلبش همیشه باز باشد و او باید دردهایش را پشت لبخندی زیبا پنهان کند.
همین فرشته اگر برای حقوق معوقهاش اعتراض کند، "غُرغرو" میشود. اگر ساعتی تنها بودن بخواهد، "بیعاطفه" لقب میگیرد، اگر خسته باشد، "ضعیف" است و اگر نخندد، "سرد" است.
پس زن ایده آل فرشتهای است که آشپزی میکند، ظرف میشوید، بچه به دنیا می آورد و به آنها رسیدگی می کند و قداست مادرانه اش، بهانهای است برای نادیده گرفتن انسانیتش. فرشته بودن او، یعنی هرگز اجازه نداشتن به زمینی بودن.
فرشتهای که بالهایش از جنسِ فداکاریِ بیچونوچراست، کسی که از او توقع "فرشته بودن" میرود، در جهانی زندگی می کند که حتی حقِ سادهاش را بعنوان "انسان" به رسمیت نمیشناسد.